عشق ماندگار

آثارم را در این دفتر آذین بسته ام تقدیم به نگاههای بی منت و گرانبها ی شما

تبلیغات تبلیغات

دستهای خدا

امروز یه نفر بهم گفت چیکار کنم تا فراموشش کنی ؟ گفتم فراموش کنم که چی بشه ؟ گفت حالت خوب بشه دوباره بخندی دوباره با آرامش صدات مخاطبات آروم بشن گفتم مگه صدام چی شده ؟ گفت یه غمی توی صدات هست که آدمُ می ترسونِ گفتم ترس از چی ؟ گفت از اینکه انقدر توی غم نداشتنش فرو بری که به غار تنهاییت پناه ببری گفتم مگه حالا توی اون غار نیستم گفت نه نیستی تا وقتی با خاطراتش حالت خوبه میشه بهت امیدوار بود گفتم اون که نیست چه فرقی می کنه گفت نیست ولی از برق نگاهت میشه فهمید
عشق ماندگار ، ۱۴۰۴-۰۵-۱۶ ، متفرقه
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها